Sunday, February 21, 2010


از این وضعیت بین زمین و هوا بودن هم می شود لذت برد،اگر فکرش را نکنی که آخرش سقوط است یا فرود.


Friday, February 19, 2010


من از اون بچه هایی بودم که می ترسیدم سوار تاب بشم.فکر می کردم هر لحظه ممکنه یکی از حلقه ها از جاش در بیاد.دلم نمی خواست حتی یه مو از سرم کم شه! مامان از اون آدمها بود که هیچ وقت بهم اصرار نمی کرد سوار شم.بابا از اونا که همیشه اصرار می کرد.اصرارهاش که فایده نداشت.آخرش متوسل به تهدید شد که اصلا اگر سوار نشی دیگه دوستت ندارم و من بچه به این ترسویی نمی خوام واینا.فکر کنم نمی تونست دست رو دست بذاره ببینه بچه اش بدون چشیدن لذت تاب سواری داره بزرگ میشه.اون موقع بود که بالاخره سوار تاب شدم.بعد فهمیدم زندگی با چند تا تار مو کمتر بازم زندگیه ولی بدون لذت و با ترس،هیچی نیست.


Saturday, February 13, 2010


بیشتر آدمها خرت و پرت هایی دارند که از نظر بقیه آت و آشغال است و بس.خرت و پرت هایی که فقط گاهی مثلا موقع خانه تکانی یا یک موقعی که دلشان گرفته می روند سراغشان.چند دقیقه ای خاطره هایشان زیر و رو می شود،شاید کمی دلتنگی و...بعد خرت و پرت ها دوباره برمی گردند سر جایشان،آدم ها هم دنبال زندگی شان.بعد یک آدم هایی هم هستند در زندگی که مثل همین خرت و پرت ها می مانند.یک روز زنده بوده اند،زندگی ات بوده اند.اما از یک جایی فهمیده ای اشتباه کرده ای.خاطره هایی هم این وسط مانده که نمی توانی به این راحتی دور بریزیشان.برای همین این آدم ها باقی می مانند.از نظر بقیه شاید حماقت باشد،این که حاضری باز هم بروی سراغشان.اما خوب خرت و پرت های هر کس فقط برای خودش معنا دارد و بس.



Thursday, February 11, 2010


می گفت:" دلم می خواد وقتی عزرائیل میاد سراغم خیلی پیر شده باشم.زمین گیر و از کار افتاده.این بهترین موقع برای خداحافظی با زندگیه.یعنی وقتی که ازش سیر شده باشی.وقتی که دیگه به هیچ دردی نخوری و خودتم اینو بدونی."
اما من هنوز طرفدار خداحافظی های در اوج هستم.



Tuesday, February 9, 2010

کنکور


کنکور هم کنکورهای قدیم.اسمش که می اومد از کوچیک تا بزرگ تنشون به لرزه می افتاد.اما حالا،هفته دیگه کنکور دارم هنوز عین خیالم نیست.دریغ از یه جو استرسی که بیفته به جونمون که بلکه دوزار درس بخونیم.




منم بازی


پمی و مرثا منو به بازی دعوت کردن.منم مثل پمی بازی اولی هستم،خوشحالم!

1.چی شد که وبلاگ​نویسی رو شروع کردی؟ با تشویق چه کسی؟
 نوشتن رو همیشه دوست داشتم.ولی این که وبلاگ بنویسم به تشویق یکی از دوستای دوران دبیرستانم بود.الان خیلی خوشحالم که تشویقم کرد و منم به حرفش گوش دادم.به قول پمی خیلی می چسبه!

2. چی شد که با پمیمرثا آشنا شدی؟
هر دوشون اولین بار اومدن این جا و واسم کامنت گذاشتن.یه جورایی اول اونا با من آشنا شدن!و بعد منو با خودشون آشنا کردن. بلاگ هر دوشونو خیلی دوست دارم.

3. اگه قرار بشه اینترنت برای همیشه قطع بشه و فقط به اندازه یه کامنت​گذاشتن فرصت داشته باشی، اون یه کامنتُ واسه کی می​ذاری؟
با آرزوی این که این اتفاق هیچ وقت نیفته،اون کامنتو آخرو واسه خودم میذارم که دم آخری یه حالی به خودم داده باشم!


 

Thursday, February 4, 2010

مسالتن


استفاده از اینترنت وایرلس مکشوفه ی بدون پسورد برای فرستادن پست،به منزله آوردن لقمه حرام سر سفره وبلاگمان است؟



دوست داشتن های خیلی از آدم ها محدود می شود به غریزه زیبایی دوستی بشر.برای همین جوجه اردک زشت را کسی دوست نداشت.



به بهشت نمی روم،اگر اینترنت پر سرعت آنجا نباشد.


Tuesday, February 2, 2010


تمام بازی هایم نیمه کاره ماند از آن زمان که دست بلوغ به کودکی ام رسید،گلویش را فشرد و خفه اش کرد.