Sunday, January 31, 2010


ای کسانی که گناه خود را به گردن شیطان می اندازید و می گویید لعنت بر دل سیاه شیطان،رنگ دل خودتان را دیده اید تا به حال؟گاهی هم خودتان را جای شیطان بگذارید.چه می کردید؟حالا شاید بگویید درود بر شیطان.


Wednesday, January 27, 2010

ایمان


یک معلمی داشتیم دوران دبیرستان می گفت آدم باید ایمان داشته باشه.ایمان قوی.مثلا این آیه قران هست که میگن اگه بخونیش از نظرها پنهانت می کنه،همین آیه منو از رفتن به سربازی نجات داد.حالا این سربازی که دارم براتون می گم مال زمان جنگه.می بردن منطقه و احتمال شهید شدن زیاد بود به هر حال و من از دیدار حق نجات پیدا کردم با همین اعتقاد و ایمان.


خوشه


ای کسانی که ایمان آورده اید،بخورید و بیاشامید تا می توانید.دیگه گیرتون نمیادا.از ما گفتن بود!


Monday, January 25, 2010


به احتمال زیاد اگر تا الان کسی بهم نگفته بود دروغ یعنی چی،من نه می تونستم اختراعش کنم،نه می تونستم کشفش کنم.



از شر این خدا که در این برزخ رهایمان کرده
به خودش پناه می بریم.
از دل های سنگی ای که آفریده
به خانه ی سنگی اش.
برای ما گریزگاهی نیست.
تنها پلیدی ها از شر او در امان اند.




Thursday, January 14, 2010


پادشاهی بود که در جنگی شکست خورده و اسیر شده بود.او آنجا در کنج اردوی فاتح بود.پسر و دخترش را دید که به زنجیر کشیده از جلویش می گذرند.گریه نکرد،چیزی نگفت.بعد از آنها یکی از خدمتکارانش را دید که می گذرد،او هم به زنجیر کشیده شده بود.پس بنای نالیدن و مو کندن گذاشت...می بینی،زمانهایی هست که آدم نباید گریه کند وگرنه ناپاک می شود.

تهوع - ژان پل سارتر


Wednesday, January 13, 2010


این روزها زندگی را نمی دانم،اما مرگ آدم ها دیگر دست خدا نیست.حتی دست عزرائیل هم نیست.به گمانم او هم درست به اندازه ما از خبر مرگ ها سرگشته است و سر هر ماموریتش آنقدر دیر می رسد که حتی از جنازه هم خبری نیست،چه رسد به روح!

پ.ن:اسم دکتر مسعود علی محمدی را اولین بار روی برد دانشکده دیدم.اسم یکی از بچه های دانشکده هم همین بود دقیقا و آن روز کلی خندیدیم که این بنده خدا دکتر هم بود و ما خبر نداشتیم!حالا اما باید با شنیدن اسمش بگرییم.چه دنیای مزخرفی!



Monday, January 11, 2010


پشت سر صف همه سربازها شاهی هست.سربازها ساده دلانه می جنگند،می کشند و کشته می شوند که شاه سقوط نکند و نمی دانند که هیچ فرقی نمی کند،شاه سقوط کند یا نکند،این فقط یک بازی است،این دست تمام می شود و دست بعدی شروع.این بازی قدرت است.شاه ها همیشه شاه می مانند و سربازها همیشه سرباز.


Sunday, January 3, 2010


همیشه وقتی اتفاق می افتد،همان چیزی که همیشه ازش ترسیده ای وفکر می کرده ای می تواند نابودت کند،دیگر نه ترسناک است،نه نابودت می کند.وقتی اتفاق افتاد باز هم زنده هستی،خوب البته شاید هیچ وقت مثل قبل نشوی.این زمان اما دستت را می گیرد و هر جور که هست بلندت می کند.حتی اگر خودت نخواهی،می بینی زنده ای و داری ادامه می دهی زندگی را.