بچه ها خوشبخت هستند،چون اینطور خیال می کنند،چون هنوز فرصت نکرده اند آدم های زیادی را ببینند.آن ها آن چه که دارند را با آن چه دیگران دارند مقایسه نمی کنند.شاید هم واقعا خوشبخت نباشند ولی احساس خوشبخت بودن،برایشان خوشبختی واقعی به بار می آورد.
Copyright 2009 مالیخولیا . All rights reserved. Blogger Templates created by Deluxe Templates. Design by BFT
17 comments:
آره اما خب بچه ها هم هی دلشون میخواد زودتر بزرگ شن کاش از همون اول عقلمون به این چیزا میرسید که اگه بزرگ شیم ...
بعضی چیز ها وقتی به وجود میان که ازشون یه تعریفی داشته باشی. بدبختی هم از همون قسم چیزهاست. بچه که بودم هیچ تعریفی ازش نداشتم. خوشبخت بودم.
فکر کنم این تجربه رو داشته باشی. تجربه ای که در بعضی خواب ها به دست میاد. خواب می بینی تو یه دنیای عجیبی. هیچ چیزی آشنا نیست و لی تو احساس بدی نداری. حتی خیال می کنی راحتی و با اون دنیا یک جورایی آشنایی. تو این جور خوابا یه حس خاصی هست. نه بدبختی حس میشه و نه خوشبختی. حتی وقتی بیدار میشی دیگه نمی تونی اون حس رو درک کنی. کودکیم اینطوریه. حالا دیگه نمی تونی درک کنی که کودکی خوشبختی بود یا اصلا حسی نداشت. این کودکی هم مثل اون خوابها می مونه. نیمه خودآگاه و عجیب.کودکان به ذهن بدوی و خام انسان نزدیکترند
خوش به حالشون ای کاش آدم بزرگا میتونستن اینطوری فکر کنن !!
دیرزو داشتم به این موضوع فکر می کردم که اگر دوباره از اول متولد میشدم دوست داشتم همینی باشم که الان هستم با تمام اتفاقات ریز و درشت و خوب و بدی که برام افتاده ؟؟ یا نه یکی دیگه باشم با یه موقعیت مناسب تر ؟؟
در کمال ناباوری و بهت و حیرت خودم عقل نه چندان محترم اولی رو انتخاب کرد!!!
منم فکر میکنم بچه ها تا وقتی مدرسه نرفتن و البته اگر توی خانواده مشکلی نداشته باشن احساس خوشبختی میکنن
چون کمتر کثیفیای دنیا رو دیدن.
رفیق مرسی از جواب کاملت
بچه ها خوشن چون دنیاشون روی چند تا چیز محدود متمرکزه ، روزاشون کش میاد ، شباشون پر رویاست و ...
چه حال به هم زن نوشتم ولی
و از اون مهم تر مجبور به هضم رفتار ملت نیستند
سایلنس جان،عقلمونم می رسید به هر حال بزرگ میشدیم
مرثا جان،منم تعریفی نداشتم.فکر کنم هیچ بچه ای به این چیزا فک نمی کنه
ویشنو جان اینو که میگی تجربه کردم خیلی حال خوبیه
شوالیه جان گویا از مدرسه دل پری داریا
:D
فورتونا جان،هم کمتر دیدن،هم نگاهشون فرق داره کلا
یونی جان خواهش می کنم...خیلی هم قشنگ نوشتی
نویسا جان،این یکی واقعا سخته
باران جان،این موقعیت های مناسبتر هیچ معلوم نیست آدمو به جای بهتری برسونه،منم اولی رو انتخاب می کنم
مگه خوشبخت بودن چیزی بجز احساس خوشبخت بودنه ؟
راستی این دوستت نسکافه داغ قبلاً واسه من پیام گذاشته بود که به وبلاگش سر بزنم ولی هر بار که میبینم قدیمه.ترک وبلاگ کرده؟
بارونی میاد رفیق...؛
مرثا جون من بهش تذکر دادم،گوش نمی ده که...ترک دائم که نکرده،ایشالا میاد دوباره
سپید جون،آره.خیلی حال داد
;)
واسه همین من دلم می خواست 50 سال بچه بودم
حیف چه زود دیر شد! :(
خوشبختى واسه من لحظه ايه؛ مياد و ميره، طورى كه گاهى خوردن بستنى چوبى ام ميتونه من رو واسه چند دقيقه خوشبخت كنه
كي ميگه؟ من كه بچه بودم فكر ميكردم بايد زودتر بزرگ بشم تا يه زندگي روتين و بي دردسر آغاز كنم. فكر كنم خيليا مثل من فكر مي كردن
پری؟ من این کامنت دومی رو نذاشتم!
Post a Comment