Tuesday, May 18, 2010

گفت وگو


تنها آمریکایی این کافه ام
باقی ژاپنی هستند
(منطقی،توکیو)
من انگلیسی حرف می زنم
آن ها ژاپنی
(طبیعتا)
سعی می کنند انگلیسی صحبت کنند
آسان نیست.
اصلا ژاپنی بلد نیستم 
کاری از دستم بر نمی آید.
...
دوباره تنها هستم 
این حس را قبلا هم داشته ام
در ژاپن،در آمریکا
هر جایی که نمی فهمی دیگران
از چه حرف می زنند!

لطفا این کتاب را بکارید - ریچارد براتیگان


13 comments:

Unknown said...

من این روزا توی جایی که همه ی اطرافیانم به زبان مادری ام سخن می گویند و گه گداری خوب می فهمم چه می گویند هم احساس تنهایی می کنم !

کرگدن تنها said...

من «این حس» را همیشه داشته اَم؛ هَر جا که می روم.
گاهی فکر می کُنم اصلن برای این دنیا به وجود نیامده اَم.

یابو said...

ژاپن و امریکا که نبودم
ولی
توی اینجاهایی که نمی فهمی دیگران از
چی حرف می زنند زیاد بودم

به نظر باید کتاب جالبی باشه

Anonymous said...

عالی بود

Silence said...

جاهایی که زبان مردمش را میفهمی تنها تری چون اگر زبان مردم رو نفهمی میتونی پیش خودت بگی شاید مخاطب فلان کارو حرفشان من بودم و با خیالش شاد باشی حداقل

LEON said...

من و دلتنگ و این شیشة خیس
می‌نویسم، و فضا.
می‌نویسم و دو دیوار و چندین گنجشک.
یک نفر دلتنگ است.
یک نفر می‌بافد.
یک نفر می‌شمرد.
یک نفر می‌خواند.
زندگی یعنی: یک سار پرید.
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی‌ها کم نیست: مثلا این خورشید،
کودک پس فردا
کفتر آن هفته.
یک نفر دیشب مرد
و هنوز، نان گندم خوب است.
و هنوز، آب می‌ریزد پایین، اسب‌ها می‌نوشند...
(سهراب سپهری)

ماهی سیاه کوچولو said...

آره منم دقیقا الان همین حسو دارم! نمی فهمم داره از چی حرف زده می شه :))
شوخی می کنم..اتفاقا من می فهمم از چی حرف می زنند ولی باورش سخته دنیا این شکلیه.. بهتره بگم نمی فهمم

زکریا said...

سلاااام
می دونی چرا اسم کتاب این جوریه ؟
چون همراه کتاب یه بذر گیاه بوده تا مردم اون رو بکارن و این کتاب در محل زندگیشون جاودانه بشه

Unknown said...

وقتی براتیگان حرف می زنه آدم دیگه فقط باید لذت ببره، همین

Unknown said...

:دی
جسارت را...

باران said...

کجایی ؟ نیستی ؟!

یک مالیخولیایی said...

باران جونم یه کمی گرفتار بودم واینا
:*

بابک said...

همرازی باش همدرد اکر نه یی
آغازی باش تا پایان نپذیرم