آدم کنار یه چراغ روشن راحت تر خوابش می بره تا کنار چراغی که داره خاموش و روشن میشه.یعنی این خاموشی باعث می شه تحمل کردن اون روشنایی سخت تر بشه.انگار در مورد رنج هم همین طوره.شاید اون چیزی که تحمل رنج رو تو زندگی سخت تر می کنه،وقفه هایی باشه که بی دردی و آسایش بینش ایجاد می کنه.شاید اگر رنج همیشگی بود تحملش انقدر رنج آور نبود.
14 comments:
راستش خیلی چیپه اما نمیدونم چرا یه دفه یاد اون داستان افتادم که تو شهری یه آدم نحیف و رنجور و یه آدم سالم و گردن کلفت رو میندازن زندان بعد چند روز که میان سراغشون اون گردن کلفته چون غذا بهش نرسیده می میره و اون آدم مریض و رنجور چون همیشه تو اون وضعیت کم غذایی بوده زنده می مونه
آدما با عادت کردن زنده ان !!!
کاملا موافقم
اگه همش خوشی بود چی؟
اون میشد زندگی ی ی ی
قصه عادت!
همچین دلت می خواد بزنی چراغه رو داغون کنیا! ولی یادت میفته که همین یه چراغ رو بیشتر نداری.
والا رنج که تموم نمیشه ،
از حالتی به حالت دیگه تبدیل میشه
حسن جان،فکر کنم بعضی وقت ها لازمه آدم به سختی خودشو عادت بده
فورتونا جان،اون که اگه میشد خوب بود ولی خیلی ایده آلیستیه،نمی شه که
مرثا جان،آخ گفتیا
:))
عالی بود...
گاهی هم انقدر این خاموش و روشن ها ادامه پیدا می کنه که تو عادت کردی
و اصلا یادت هم نمیاد کی روشن شد و کی روشن
:زندگی یعنی
تنش،عادت،تنش,عادت،تنش............!1
ما همیشه میتونیم در یک لحظه یکی از اضداد رو تحمل کنیم. می تونیم داخل یکیش باشیم . گردش اضداد رو می تونیم تحمل کنیم ولی در یک لحظه برامون عذاب آوره
جملات تامل برانگیزی میگی .. منو به فکر فرو می برند .. تبریک می گم زیبا می نویسی
Your posts make me think about sometinhgs which I had not taught about before!
FANTASTIC
در مورد رنج روحی درسته حرفت ولی در مورد رنج جسمی مطمئن نیستم حرفت درست باشه . رنج جسمی به سختی تبدیل به عادت میشه
زهرا جان مرسی...آره،عادت به رنج مضاعف!
مرتضی جان،ممنون،لطف داری
زروان جان،منم موافقم،اما اونم یه روز عادت میشه،هر چند به سختی و دیرتر
Post a Comment