Wednesday, December 23, 2009

روزهای بی خاطره


روزهایی که بی اتفاقی می گذرند،در ظاهر به کندی و در واقع به سرعت و بدون گذاشتن ردی از خودشان.هیچ بخششان نمی رود لابه لای خاطره ها،در این روزهای لعنتی است که خاطره ها رژه می روند جلوی آدم.خواستنی و زیبا اما دست نیافتنی.این جور وقت هاست که دلم می خواهد هر نشان و هر چیزی که یاد آور خاطره ای هست را نابود کنم.


9 comments:

مریم said...

تعداد یه همچین روزایی تو زندگیم خیلی زیاد شده و واقعااز ادامه پیدا کردن این وضع می ترسم...احساس می کنم زندگیم شده مثل زندگی پیرمردهای بازنشسته!!!همون جیزی که همیشه ازش متنفر بودم و جالب اینجاس که آدم حتی به چیزی که ازش متنفره هم کم کم عادت می کنه...یعنی یه جورایی میفته رو دور باطل که این دیگه از همه چیز وحشتناکتره

مرثا said...

اما نمی تونی نه؟ بعد باز دوباره از این نا توانیت هم کلافه میشی...

نویسا said...

yadam bashe in rooza doro baret nabasham...ye vaght ba didane man yade khatereyi chizi miyofti ...oon vaght biya dorostesh kon..!

یک مالیخولیایی said...

واقعا آدم عادت می کنه مریم.انگار رفته باشی تو حال خلصه
:(

...........

آره مرثا،بدبختی همینه دیگه.که آدم نمی تونه

............

نویسا،نترس عزیزم.در اون حد دیگه قاطی نکردم هنوز
:D

Anonymous said...

روزها بی خاطره باشن بهتره
کم ِ کمش اینه خاطراتِ بد دیگه توش نیس!

یک مالیخولیایی said...

نمی دونم پمی،شاید...شاید خوشی زده زیر دل ما!

Anonymous said...

مرسی رفیق ;)

Nicole said...

تقریبا تا یه ماه پیش تمام روزهای من هم از همین روزهایی که گفتی بی خاطره بود.یه جورایی میشه گفت فقط روزگار می گذروندم.ولی خیلی جالبه که از یه ماه پیش تقریبا هرروز واسم یه خاطره س.شاید فقط باید یه تغییر کوچیک تو زندگیمون لازمه تا همه چی عالی و خاطره انگیز بشه.

babak said...

je comprends!

http://www.hozourenab.blogfa.com/post-36.aspx