Saturday, December 12, 2009

ندامت


و آنها که اول سخن گفتند بعد پشیمان شدند و آنها که نگفتند،پشیمان شدند.ندامت یک لغت بود در زیر آفتاب و باران و تاریکی و سال ها مجموع باران و آفتاب و تاریکی بود و این ها رنگ ندامت را شستند.برای چه پشیمان باید بود؟برای همه آنچه از دست رفته است؟یا برای آنچه به دست آمدنی نبود؟و یا برای قصه ای که در پایانش رسیدیم و هیچ کس درباره ی آغازش سخنی نگفت؟...در تالار بزرگ هر ندامت،از دست رفته ها و به دست نیامده ها در کنار هم می رقصند.

(بار دیگر شهری که دوست می داشتم،نادر ابراهیمی)



2 comments:

Universal Emptiness said...

این کتاب رو تا حالا 10 بار خواستم بخونم هی کتاب اقتاده جلوم ، دوباره نخوندم این رو.


------------

اره بابا خیلی بلا بوده

یک مالیخولیایی said...

ولی من تا حالا چند بار خوندمش و خیلی دوسش دارم.بهت پیشنهاد می کنم حتما بخونیش